غزل: بازیگر
*؛*؛*؛*؛*
درون صحنه ی مرموز دنیا
شدم، بازیگری قهار و دانا
تضاد جسم و روحم گشته علت
که در بازیگری گردم توانا
*؛*؛*؛*؛*
شدهام بازیگر تا که ملت
نبیند این تضاد و درد ما را
که از توهین و تهمت دور باشم
ببین دنیا چه کرده است با ما
*؛*؛*؛*؛*
من هرگز آن نبودم که تو دیدی
نقابم را تو دیدهای ، جانا
نباشد این نقاب ، هیچکس نیست
که لحظه ای نماید درک ما را
*؛*؛*؛*؛*
فقط باید همان باشم که هرگز
نبودم ، از تولد تا به حالا
به قدری باید ایفا گردد این نقش
که تا گیرم ، سر خود را بالا
*؛*؛*؛*؛*
فقط ای کاش درکم مینمودی
که این کار تو خوش آید خدا را
کنون ، پروانگی نزدیک گشته
تا آن لحظه ، تو با ما کن مدارا
*؛*؛*؛*؛*
قالب شعر: غزل
موضوع: نقاب چهره ترنس
تاریخ سرودن شعر: ۹۵/۹/۱۷